امروز : پنج شنبه 6 اردیبهشت 1403 بروزرسانی:1403/02/06

گالری تصاویر خبر

1:01 PM 1401/12/25 تعداد بازدید: 277
 

  تقديم به شهداي والامقام هشت سال دفاع مقدس بويژه شهداي مسجد اميرالمومنين دزفول
بياد شهيد جانمحمد جاري

چند روزي بيشتر به شروع عمليات كربلاي 4 نمانده بود ،  از كنار چادر فرماندهي گردان حمزه سيدالشهداء مي گذشتم ، شهيد جان محمد جاري را درون چادر ديدم تنها نشسته بود وارد چادر شدم ، پس از سلام و احوال پرسي سؤال كردم : تنها نشسته اي ! گفت : بله ، علي تنها وسائلي كه به همراه دارم همين يك كوله پشتي است مي خواهم اين وسائل را هم بين بچه ها تقسيم كنم چون ديگر نيازي به وسائل ندارم ، اگر خدا قسمت كند اين آخرين عمليات من است و از جمع شما جدا مي شوم . بعد در كوله پشتي را باز كرد و لباس هاي خود را براي بچه ها كنار گذاشت سپس دست در كوله پشتي برد و يك عدد پيراهن ورزشي بيرون آورد و آن را به من بخشيد و گفت : علي تو ورزشكاري و اين به درد تو مي خورد . طاقت نياوردم و او را در آغوش كشيدم و گفتم : چه مي گويي ؟ گفت : علي هر كسي قسمتي دارد و قسمت ما هم در اين عمليات است.
من در اين عمليات شهيد مي شوم
چند روزي بيشتر به شروع عمليات كربلاي 4 نمانده بود ، از كنار چادر فرماندهي گردان حمزه سيدالشهداء مي گذشتم ، شهيد جان محمد جاري را درون چادر ديدم تنها نشسته بود وارد چادر شدم ، پس از سلام و احوال پرسي سؤال كردم : تنها نشسته اي ! گفت : بله ، علي تنها وسائلي كه به همراه دارم همين يك كوله پشتي است مي خواهم اين وسائل را هم بين بچه ها تقسيم كنم چون ديگر نيازي به وسائل ندارم ، اگر خدا قسمت كند اين آخرين عمليات من است و از جمع شما جدا مي شوم . بعد در كوله پشتي را باز كرد و لباس هاي خود را براي بچه ها كنار گذاشت سپس دست در كوله پشتي برد و يك عدد پيراهن ورزشي بيرون آورد و آن را به من بخشيد و گفت : علي تو ورزشكاري و اين به درد تو مي خورد . طاقت نياوردم و او را در آغوش كشيدم و گفتم : چه مي گويي ؟ گفت : علي هر كسي قسمتي دارد و قسمت ما هم در اين عمليات است .
  بعد از آن روز لحظه به لحظه او را زير نظر داشتم ، تمام اعمال او حاكي از رفتن او بود مطمئن شده بودم در اين عمليات شهيد مي شود . تا اينكه شب عمليات فرا رسيد ، نزد او رفتم و از او التماس شفاعت كردم . همديگر را در آغوش كشيديم و به من قول داد كه در آخرت مرا شفاعت كند . به بچه ها گفته بودم كه بچه ها ، اين آخرين وداع با او است ، او حتماً شهيد مي شود . به همين خاطر شب عمليات بچه ها دور او حلقه زده بودند . يكي از بچه ها خيلي سماجت به خرج مي داد شهيد جاري با دست خط مبارك خود روي كاغذ چيزي نوشت و به او داد ، اما از او قول گرفت تا بعد از عمليات آن را باز نكند ، درست يادم مي آيد هنگام حركت به طرف دشمن چه حال و هوايي داشت ، از همه بچه ها حلاليت مي طلبيد ما كه در آن دوران از او هيچ بدي نديده بوديم با اين وجود از تك تك بچه ها حلاليت گرفت . وقتي وارد آب اروند شديم در انتهاي ستون كنار هم بوديم . به موانع دشمن كه رسيديم او به من گفت : علي وقت آن رسيد كه به جلوي نيروها بروم به او اصرار كردم و گفتم تو بايد نيروها را رهبري كني ، اما او گفت : علي همان چيزي كه قبل از عمليات مرا عاشق كرده بود حالا مرا به جلو مي خواند باز هم با هم خداحافظي كرديم در آخرين لحظه به سيماي نوراني او نگاه كردم دانستم كه در رفتن او برگشتي نخواهد بود .
چند متري او را بدرقه كردم و از هم جدا شديم ، بعد از لحظاتي عمليات با صداي انفجاري آغاز شد بچه ها با شجاعت تمام به دشمن مسلح و آماده حمله كردند . دشمن را از پاي درآورديم ، منطقه به تصرف ما درآمد ، بيسيم ها روشن شد و صداي فرمانده گردان آمد و ندا مي داد (جاري ، جاري ، حسن) – باز هم گفت : (جاري ، جاري ، حسن) اگر صداي مرا ميشنوي جواب بده . همه منتظر بوديم هيچ صدايي از شهيد جاري نمي آمد و بعد بچه ها خبر دادند كه جاري در معبر شهيد شده است .
بالاخره او به آرزويش رسيده بود آن همه عجله و شتابي كه داشت براي رسيدن به معشوق خود بود ، به خدايي كه او را مي طلبيده بود . بعد از اتمام عمليات به اردوگاه كه آمديم نوشته اي كه به يكي از بچه ها داده بود را باز كرديم كه اينطور نوشته بود : « خداوند مرا طلبيده من در اين عمليات حتما شهيد مي شوم و هرگز باز نمي گردم » .
و همان طور شد كه مي گفت : او شجاعانه به طرف دشمن حركت كرد و به فيض عظيم شهادت نائل آمد .
منبع: موسسه غدير جنوب . خاطره از علي قرباني

ارسال دیدگاه

( دیدگاه ثبت شد)